آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات دختری از زبان مادرش ...

ورود به ماه 10

دخترکم دیدنت لحظه لحظه آرامش رو به زندگیم میاره و قشنگترین خاطرات زندگیم رو میسازه ... درسته که خیلی سخته بزرگ کردنت و نگهداریت و داره سخت ترم میشه ... ولی اصلا زبونم به گله و شکایت ازت نمیره و فقط میتونم رضایتمو ازت به زبون بیارم ... و اینکه چقدر دوستت دارم و چقدر داری زندگیمو زیبا می کنی ... تو خیلی داری خوشگل میشی و روز به روز داری درخشنده تر میشی درست مثل اسمت ... در عین حال داری شیطون و وروجک میشی ... اصلا یه لحظه سر جات بند نمیشی و به محض اینکه یه گوشه می زارمت فورا راه می افتی و چهار دست و پا حرکت میکنی و اینور اونور میری ... و کارای خطرناک می کنی ... چون هنوز خطرو نمی شناسی ... مثلا می ری لبه تخت و یهو میخوای برگردی بشینی که ممکنه ...
28 خرداد 1391

مادر و دختر استراحت 2 هفته ای در رشت

دخترم بعد مدتی یه استراحت کوچولو به دوتاییمون دادم و دو هفته ای رشت موندیم و با فامیلا به اینور و اونور می رفتیم البته در حدیکه به تو خیلی فشار نیاد ... مثلا سعی می کردیم خیلی تو آفتاب نباشیم و شرجی بودن کنار دریا زیاد اذیتت نکنه و تو سایه بشینیم و همش خنکت می کردم که اذیت نشی و دوباره تنت عرق سوز نشه ... یه روز رفتیم دریا ... یه روز رفتیم ماسوله ... خیلی هوا خنک و عالی بود ... یه روز رفتیم رامسر ... ...
28 خرداد 1391
1